درك و لذت بردن از موسيقي

پير شيراز سعدي مي‌گويد

ياد دارم كه شبي در كارواني همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه‌اي خفته، شوريده‌اي كه در آن سفر همراه ما بود نعره‌اي برآورد و راه بيابان گرفت. و يك نفس‏ آرام نيافت چون روز شد گفتمش‏ آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را ديدم كه بنالش‏ درآمده بودند از درخت و كبكان از كوه و غوكان در آب و بهايم از بيشه. انديشه كردم كه مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته.

چه دلپذير و باشكوه است، نوايي كه به جان نشيند و روان را از قيد آزاد سازد.

عبدالرحمن جامي مي‌گويد: شيخ‌الاسلام گفته كه درويشي در شهر ابله‌ مي‌رفت به پاي كوشكي رسيد و بر آن كوشك مهتري بود، و پيش‏ وي كنيزكي بود مغنيه )رامشگر( چيزي مي‌خواند.‌.‌.‌

آن صوفي آواز وي را بشنيد كه مي‌خواند:

همه روزها دگرگون مي‌شوند بجز از امروز كه بر تو بهترين است.

همه روزها متحول مي‌شوند بجز از امروز، كه بر تو زيباترين است.

درويش‏ را خوش‏ آمد. و بر وي خورد )بر او اثر كرد( و گفت: اي زن ترا به خداي و به جان مولايت كه مرا بدين بيت ياري كن!

كنيزك تكرار كرد . .. خواجه كنيزك را گفت: چرا تكرار مي‌كني و نمي‌گذري؟ گفت در زير كوشك درويشي است. وقت وي خوش‏ گشته است از بهر وي مي‌گويم . . . خواجه سر فرود كرد و آن غريب را ديد خوش‏ گشته و پاي مي‌كوفت . . . به آخر سخني نگفت و بانگي بزد و بيفتاد و جان بداد.

آن خواجه چون آن را بديد، حال وي بگشت. كنيزك را آزاد كرد و پيران شهر را بخواند و نزد آن درويش‏ نماز كردند. و پيران را گفت: مرا شناسيد كه من، فلان بن فلانم، شما را گواه مي‌كنم كه هر چه مرا است از بضايع و املاك همه را وقف كردم بر درويشان و كوشك را سبيل كردم. و هر چه داشت از زر و سيم بداد و جامه بيرون كرد. ازاري در بست و مرقع )لباس‏ ژنده( در پوشيد و ردا برافكند، و روي در باديه نهاد، و برفت . . .

و مردمان وي را مي‌نگريستند، تا از چشم ايشان غايب شد . . . و چشم‌ها گريان!

پس‏ از آن كس‏ وي را نديد و خبر وي نشنيد . . .

چگونه مي‌شود كه عشق به اين درجه از شوريدگي مي‌رسد و از شنيدن نوايي و شعري جان از قيد تن رها مي‌شود؟ . . . روان آدمي كه از التهاب عشق و زيبايي و جذبه‌ي هستي در شوريدگي است توان كشيدن خرقه‌ي تن را ندارد . . . و اين ناآرامي از شنيدن نواي موسيقي كه روان را به وجد مي‌آورد چگونه مي‌توان تفسير كرد و آن را نديده انگاشت.

موسيقي اين هنر زيبا، كه از ابتداي پيدايش‏ تمدن انسان با وي زيسته و در وي تكامل يافته هنري است كه مستقيما از احساس‏ خالق خود به وجود مي‌آيد، و تاثيرش‏ را بر شنونده مي‌گذارد.

هنر راهي بس‏ طولاني به قدمت تاريخ بشري پيموده و آدمي را در اين سفر ياري داده است. انسان اوليه در ابتدا از قدرت خلاقيت خود توانست آگاهي يابد و ناخواسته پي برد كه با ضربه زدن با چوبي بر تنه‌ي خالي درختي صداي قوي ايجاد مي‌شود. و يا مي‌تواند طرحي از اشياء را بر سنگ و ديوارها ترسيم كند. هنر اوليه فاقد برداشت هنرمند در ارتباط با انگيزه‌هاي زيباشناسي است يعني هنرمند ابتدايي به منظور مهار كردن نيروهاي طبيعت و ترس‏ از رويارويي با عوامل ناشناخته در پي آفرينش‏ هنر بوده است كه در ابتدا اين هنر در خدمت و به مصرف دين و جادو درآمد0 هنر اوليه داراي عناصر اجتماعي و بي‌غرض‏ بود. لذت آفرينش‏ تصويرهاي گوناگون و به وجود آوردن صداهاي هيجان‌انگيز و غيرمعمول كه بعدها در طي روند تفكيك مراحل نخستين، از جادو جدا و مستقل شدند و به راهي ديگر رفتند و هنر در طي اين مراحل در واقع نمودار ستايش‏ انسان از دين و به ارضاي نيازهاي جمعي ديني پاسخ مي‌داده و همواره هدفي را بيرون از خود دنبال مي‌كرده است. هدف هنر در اين مرحله آفرينش‏ زيبايي نيست يعني آفريننده‌ به منظور خلق تصوير يا ساختماني زيبا دست به آفرينش‏ نمي‌زده است بلكه نيازهاي ديني را پاسخ مي‌داده است.

رشد اين هنر را كم و بيش‏ تا قرن پانزدهم شاهد هستيم كه در خدمت نيازهاي جمعي ديني انجام مي‌شده است. و پس‏ از گذار از اين مرحله است كه بخشي از هنر همچنان در خدمت نيازهاي ديني اما بخش‏ بزرگتر آن مستقل مي‌شود و به نيازهاي شخصي و مستقل انساني وابسته مي‌گردد. و هنرمند به دنبال دستيابي به جنبه‌هاي متفاوت بينشي چشم‌اندازهاي ديگري را جستجو مي‌كند كه باعث گشوده شدن دنيايي ديگر در عرصه‌ي هنر مي‌گردد و موسيقي با حمايت ديني است كه تا قرن هيجدهم به اوج خود مي‌رسد كه باعث شد آثاري خلق گردند كه تا امروز تمدن بشري چنين شكوفايي را به خود نديده باشد.

عصاره‌ي ناب احساس‏ است و اين هنر از بارزترين و پرمحصول‌ترين رشته‌هاي هنري تمدن بشري بوده است!

زماني كه سخن از هنري جهاني به ميان مي‌آيد، ناگزير به شناخت ديگر فرهنگ‌هاي هنري پيشرفته هستيم. به اميد آنكه پيوندهاي فرهنگي، ناپيوستگي‌هاي روند آفرينش‏ اين هنر در فرهنگ ما را كه معلول عوامل مختلفي بوده است با حفظ عناصر اصلي به سطحي درخور برساند و به غناي هنري بيفزايد. آنچه كه ديروز واقعيت بود، امروز جاي خود را به حقيقتي ديگر مي‌دهد و آنچه كه امروز حقيقت است، فردا مبدل به حقيقتي بزرگتر خواهد شد. پس‏ حقيقت همراه با حركت بي‌وقفه‌ي واقعيت پيوسته در جريان آفرينش‏ است. و مي‌كوشيم در زمان حال به ياري حقايق گذشته، حقايق آينده پيش‏بيني شوند و پيش‏ از گام برداشتن راه خود را ببينيم و هموار سازيم.

همزمان با مقطع تاريخي كه اسلام با سقوط سلسله‌ي ساسانيان به ايران وارد شد و هنرها از جمله موسيقي، پيكرتراشي، و تصويرنگاري مورد مذمت و تكفير قرار گرفتند يعني در قرن ششم ميلادي در اروپا گرگوار اول، ملقب به كبير از سال 590 تا سال 604 پاپ بود و تدوين قواعد آوازي كليساي لاتين منسوب به اوست. دوره گرگورين، مقارن با اوج معماري رومي و تكامل آوازهاي مذهبي بوده است، كه از تاثيرات تمدن‌هاي كهن آسياي صغير و بقاياي مونودي عهد عتيق كلاسيك پديد آمده بود. موسيقي مذهبي كه با پيدايش‏ مسيحيت پديد آمد به مناسبت وحدتش‏ با اجراي مناسك مذهبي و توجه خاص‏ پيشوايان مذهبي ميدان گسترده‌اي را براي اهل هنر ايجاد نمود، و تا قرن پانزدهم كليسا وظيفه‌ي بزرگي را در تكامل موسيقي عهده‌دار بود، با اينكه نفوذ مذهب در علم و حكمت طي قرون وسطي راه پيشرفت علمي را مسدود كرد ولي در هنرهاي زيبا و موسيقي، اگر حمايت كليسا نبود، پايه‌هاي علمي موسيقي امروز نيز به وجود نمي‌آمد. به علت عدم تحريم هنرهاي زيبا از طرف مذهب، علاوه بر رهبران مذهبي، پادشاهان اروپا نيز براي اجراي مراسم و جشن‌هاي مذهبي، عده‌اي از نوازندگان و خوانندگان را در دربارهاي خود استخدام و گردآوري كردند، چنان كه شارل پنجم، چهل خواننده‌ي مذهبي در دربار خود داشت.

ترويج امور حسي در اين زمان مورد تجليل قرار گرفت، پيكرتراشان با اخلاصي بي‌سابقه به مطالعه‌ي انحناها و پيچ‌و‌خم‌هاي پيكر آدمي مشغول بودند نقاشان به جاي تصوير معشوقه‌هاي شهري و روستايي خود، چهره‌ي حضرت مريم را نقش‏ مي‌كردند؛ معماران هيكل‌هاي درشت و زمخت مجسمه‌هاي گوتيك را در شهرها محو و به جاي آن معبدهاي مجلل و ستون‌هاي زيبا مي‌ساختند. در حقيقت ملت‌هاي اروپايي در قرن شانزدهم موسيقي را از آنجا آغاز كردند كه در ايران خاتمه پيدا كرده بود. شك نيست كه اگر دامنه‌ي تحقيقات دانشمندان ايراني ادامه مي‌يافت، مي‌توانست مأخذ و راه‌گشاي نسل‌هاي بعدي شود. ولي متاسفانه جنبه‌ي علمي موسيقي كمتر مورد توجه واقع شد. و پايه‌هاي پوليفوني )موسيقي چندصدايي( كه به همت موسيقي‌شناسان و دانشمندان قرن چهارم گذاشته شد، به علت نبودن شرايط اجتماعي مناسب به كلي از ميان رفت و اين بخشي از موسيقي با وجود پيشينه‌ي بنيادي كه در ايران داشت، پيشرفت نكرد. در اين نوشتار به بحث در پيرامون مسئله‌ي گذار هنرها در طول تاريخ هنري ايران نمي‌پردازيم كه زمان و مكان ديگر را مي‌طلبد. كوتاه سخن آنكه براي درك موسيقي زبان موسيقي را بايد شناخت و براي لذت روحي رموز زيبايي را بايد پيدا كرد.

از اين روي شرحي مختصر در مورد دوره‌هاي مختلف موسيقي كلاسيك و آشنايي با سمفوني داده مي‌شود تا بيشتر بتوان از اين بخش‏ از موسيقي لذت برد.

در موسيقي كلاسيك هر يك از آهنگ‌ها از ماجرايي سخن مي‌گويند، گاهي آهنگساز براي آهنگ خود موضوعي را كه معروف و شناخته شده است انتخاب نموده نظير »رومئو و ژوليت« چايكوسكي يا »آگمنت« بتهوون يا »محاحره لنيننگراد« شوستا كوويچ و گاهي ماجرايي از عشق و ناكامي را برمي‌گزيند. بدانسان كه برليوز در »سمفوني فانتاستيك« خود چنين كرده است. اين گونه آثار موسيقي را، موسيقي داراي داستان مي‌ناميم. در چنين شيوه‌ي بياني موسيقي، آهنگساز داستاني را كه كم بيش‏ نظم و ترتيبي دارد در ذهن خود پرورش‏ داده و تصويرهاي ذهني خود را به صورت آهنگي به وجود مي‌آورد، ولي درك عاطفي و برداشت موسيقي آن را به عهده‌ي نيروي تخيل و تصور ما مي‌گذارد تا آنچه كه بتوانيم و تا آنجا كه ذوقمان ياري دهد از آن درك و برداشت كنيم.

و گاهي نيز درحقيقت يا در اكثر موارد موسيقي داستاني يا مضموني را دنبال نمي‌كند و نمي‌توان آن را به ياري كلمات تشريح كرد و تبلور احساسات و هيجانات دروني انساني است كه پيوستگي با زندگي دارد و از مظاهر آن جدا نيست و داراي معاني ويژه‌ي خود مي‌باشد.

سمفوني

يك سمفوني مي‌تواند بيان‌كننده‌ي همه نوع منظور و مقصودي باشد، از پذيرايي و تكريم و تعظيم مودبانه‌ي درباري تا عميق‌ترين و موثر‌ترين جدال و مبارزه‌ي نيروهاي عواطف و هيجانات موسيقي. از پيشگويي و پيام‌آوري بسيار عالي و رفيع درباره‌ي برادري انسان‌ها تا وصف استحمام كودكي خردسال، همه‌ي اين گونه انديشه‌ها در سمفوني به تصوير كشيده شده‌اند.

اركستري كه يك سمفوني را اجرا مي‌كند ممكن است مركب از بيست تا يك‌صد و بيست نوازنده باشند و به همراه آن، گروه آوازخواني نيز باشد يا نباشد و ممكن است از يك تا پنج قسمت داشته باشد. از ده دقيقه تا يك ساعت و نيم نيز به طول بيانجامد.

انديشه و بيان يك سمفوني را نمي‌توان در قالب ويژه‌اي جاي داد. فرم كلاسيك و استاندارد سمفوني، آن طوري كه در كتاب‌هاي درسي نوشته شده است فرمي تجريدي و انتزاعي مي‌باشد و كوششي بوده است در جهت توضيح اين فرم موسيقي كه بتوان آن را در قالب مشخصي بيان نمود.

ادوار مختلفي در هنر و موسيقي در طول زمان به وجود آمدند كه هر كدام جهان‌بيني ويژه‌ي دوران خود را دارا بودند. مانند: رنسانس‏، باروك، كلاسيك، رمانتيك و امپرسيونيست. ديگر مكتب‌هاي دوران معاصر مانند سنبوليسم، سوررآليسم و فوتوريسم در موسيقي رشد نيافتند.

رنسانس‏: دوره‌ي تجديد حيات هنري، يا هنر واقع‌گراي است و انسان، در چهارچوب تاريخ مورد مطالعه قرار مي‌گيرد. و هنر دوره‌ي باروك، هنر مخالف اصلاحات است. پايه و اساس‏ مشترك آهنگسازان در فرم‌هاي مختلف موسيقي اين دوره تم و رنگ‌هاي تيره و بم، و برداشت مشخصي از كنتراپوان براي آهنگسازي مي‌باشد. از مطالعه‌ي آثار كلاسيك و رمانتيك چنين برمي‌آيد كه در مكتب كلاسيك بيشتر به فرم توجه شده و در مكتب رمانتيك به مضمون. در حقيقت كلاسيك‌ها در هر هنري متوجه‌ي زيبايي فني بودند ولي رمانتيك‌ها به بيان حالت و احساسات توجه داشتند. و رمانتيسم كه در پايان قرن هيجدهم پديد آمد، از زيباترين و مهم‌ترين مراحل انديشه‌ي هنري است. ويژگي‌هايش‏ فردگرايي و پرستش‏ طبيعت است و احساسات و انگيزه‌هاي انساني را در هنر اصوات با خود به همراه دارد و برخلاف كلاسيسم، با برتري يافتن احساسات بر ساختار، متن بر شكل غالب مي‌شود. از ديدگاه موسيقي رشد و انگيزه‌هاي معنوي و جهش‏هاي روح بر ساخت چيره مي‌گردند، و به تدريج بيان آزادانه‌تر احساسات را ممكن مي‌سازند.

امپرسيونيسم: سير زيبايي‌شناختي ويژه‌ي فرانسوي است كه نخست از نقاشي آغاز گرديد و به دنبال آن در موسيقي و شعر تعميم يافت. اين واژه از يك نقاشي كلودمونه برگرفته شده كه عنوانش‏ »برداشتي از طلوع آفتاب« بود و به سال 1874 در پاريس‏ به نمايش‏ گذاشته شد. امپرسيونيسم موزيكال را بايد واكنشي در مقابل رمانتيسم و جستجوي حالات رويايي و حتي انتزاعي دانست. امپرسيونيسم در موسيقي را هنر تداعي و توصيف به كمك اوزان و طنين‌ها، يا به گونه‌اي نقاشي صوتي مي‌توان نام گذارد.

سبك‌هاي نوي دوران معاصر، به احتمال بسيار چيزي جز جلوه‌هاي انحطاط عصر رومانتيسيسم بيش‏ نيستند. درك موسيقي را مي‌توان به عنوان توانايي اكتسابي گوش‏ دادن آگاهانه به موسيقي تعريف كرد. گرچه انسان از لحاظ قابليت درك موسيقي توانايي‌هاي مختلفي دارد، با اين وجود، كسي با اين توانايي زاده نمي‌شود و توانايي اكتسابي است. براي شنيدن و درك موسيقي‌اي كه ساختار و بينشي ديگرگونه و متفاوت دارد، طبيعي است كه بايد آن را شناخت تا از آن بتوان لذت برد.

لذت بردن و درك كردن دو اصطلاح مربوط به هم هستند. ولي مترادف هم نيستند. لذت بردن از موسيقي، يعني كسب خوشي از آن، بدون فهميدن يا درك واقعي آن، كه كاملا امكان پذير است، و همچنين فهميدن جنبه‌هاي فني يك قطعه موسيقي نيز، بدون كسب لذت كامل امكان‌پذير است. اما با اين وجود براي دريافت بيشترين حد لذت از موسيقي بايد مقداري توانايي درك موسيقي را نيز داشته باشيم. هر درك يا توانايي اضافي كه بتوانيم در هنر موسيقي به كار بريم، لذت غايي را افزون خواهد ساخت