نقش‏ شرايط اجتماعي در درك عناصر زيباشناختي هنر

 

درك و لذت بردن از هنر بستگي به آن دارد كه چه مي‌خوانيم، چه مي‌شنويم و به كدام قشر و طبقه‌ي فرهنگي تعلق داريم. و دو مقوله‌ي جدا از هم مي‌باشند. مصرف‌كننده يا خريدار هنر مي‌تواند هنري را درك كند و از آن لذت نيز ببرد، چون با سطح آگاهي زيباشناختي هنري وي همخواني دارد، ديگري اما مي‌تواند هنري را درك كند، ولي از آن لزوماً لذت نبرد، چون تركيبات ساختاري آن برخاسته از انديشه‌اي ساده بوده و حسي را در او برنمي‌انگيزد و از درجه‌ي زيباشناختي وي پايين‌تر است.

همانگونه كه آن سرخ‌پوست با شنيدن صداي طبل خود به وجد مي‌آيد و شروع به رقصيدن و آواز خواندن مي‌كند، آن ديگري در جوامع پيش‏رفته‌ي هنري به موسيقي تكامل يافته‌تري دست پيدا كرده است و از شنيدن صداي طبل آن سرخ‌پوست به رقص‏ درنمي‌آيد، يعني تقريبا شايد 2 هزار سال پيش‏ با صداي طبل مي‌رقصيده است ولي اكنون براي درك و لذت، هنر تكامل يافته‌تري را طلب مي‌كند و برايش‏ فرقي نمي‌كند كه گروه ديگري با شنيدن صداي طبل به وجد بيايند و آن وسيله را در حد ارتباط با خدايان بدانند و از هوش‏ بروند. به اين مي‌ماند كه شاعري راجع به واژه »درشكه« احساسات خود را بيان دارد. موضوع مربوط به زمان گذشته است و كاربرد امروزين ندارد. درشكه چه بود و چگونه اسبان چهار نعل مي‌رفتند و چه صدايي از برخورد سم اسبان بر سنگفرش‏ خيابان‌هاي آسفالت نشده به گوش‏ مي‌رسيد، اگر در قرن 18 سروده مي‌شد شايد تاثيرات خود را بر جاي مي‌‌گذاشت. اما امروزه جز آنكه نقشي قديمي و تكراري را در ذهن تداعي ‌كند حسي را برنمي‌انگيزد و چيز جديدي را عرضه نمي‌كند.

انسان امروز چشم‌اندازهاي نويني را در روابط روزمره‌ي خود جستجو مي‌كند. اما اين بدان معنا نيست كه اگر شاعري يا موسيقي‌داني عناصر آفرينش‏ خود را از گذشته وام گرفت، قابليت‌هاي خود را به هرز داده است. نوع نگاه و شيوه‌ي كارگيري اين عناصر است كه بدان معناي جديدي مي‌بخشد و تسلط زمان و شيوه‌ي گفتاري را در اثر خنثي مي‌سازد. چه تكرار گذشته بدون در نظر گرفتن آنكه عناصر به كار گرفته شده توان و قابليت‌هاي امروزين خود را از دست داده‌اند، اثر را تا حد يك انديشه‌ي كهنه و تكراري تنزل مي‌دهد.

در عمل دو شيوه‌ي آفرينش‏ وجود دارد، يا هنرمند آگاهانه قصد دارد كه نوآوري كند و چيزي نو بيافريند كه در اين حالت معمولا سنت‌شكني مي‌كند و گام‌ها را فراتر مي‌نهد و شيوه‌اي جدا از پيشينيان برمي‌گزيند و با طرح و نگاهي نو به اشياء و روابط و اطراف مي‌نگرد و مي‌آفريند، و يا اينكه با شيوه‌ي سنتي هنر خود را سازگار مي‌يابد و آن سنت را با جوهر آفرينش‏ خود درمي‌آميزد و اثري را خلق مي‌كند كه نو است، اما نوآوري نيست. آفرينش‏ها در گستره‌ي هنر سنتي داراي ويژگي مختص‏ به خود مي‌باشند.

يعني هنگامي كه از سنت نام برده مي‌شود در واقع از عناصر و نمادهايي كه تسلط‌هاي ويژه‌اي در بده و بستان‌هاي ذهني و روزمرگي جامعه دارند و بدان‌ها شكل و معنا مي‌بخشند ياد مي‌شود كه ساختار كهن و بافت درهم تنيده‌اي دارند و جوامع كهن هر يك به نحوي در اين بخش‏ در رويارويي با تحول و مدرنيته به سختي حاضر به جايگزيني عناصر و نمادهاي نوين به جاي بعضي از عناصر و نمادهاي سنتي خويش‏ مي‌باشند و دائما در اين رويارويي، سنت مجبور به از دست دادن بخشي از تسلط خود مي‌شود.

آفريننده‌ي هر اثر هنري به يك طبقه‌ي اجتماعي معين و به گروه‌هاي اجتماعي مشخص‏ و به لايه‌هاي ويژه‌ي گروه‌هاي اجتماعي جامعه‌ي خود متعلق است كه در هر يك از آن‌ها تجليات گوناگون جمعي و آداب و رسومي كه با تمام ابعاد نفوذ در ذهنيت وي يافته‌اند، انديشه‌ي او را شكل داده‌اند. و اين‌گونه است كه در جوامعي مانند جامعه‌ي ما، هنرمند بويژه موسيقي‌دان نمي‌تواند آزاد از تفكر غالب باشد و تخيل او تنها در محدوده‌ي اصوات و ريتم‌هاي مشخصي توان حركت دارد. و نه تنها محيط اجتماعي كه شخصيت او را شكل داده‌ در اثري كه وي خلق كرده نمايان است، بلكه الهامي هم كه به صورت يك تصوير بيروني در وي تاثير گذارده در همان محيط اجتماعي نشو و نمو يافته و ترديدي نيست كه اين الهام بيروني را هنرمند نمي‌تواند به تنهايي به وجود بياورد و اغلب به وسيله‌ي جامعه براي او ساخته و پرداخته مي‌شود و در ذهنيت او شكل مي‌يابد.

شناخت زيباشناسي در آفرينش‏ ارزش‏هاي هنري و زيباشناسي درك و لذتي كه زاده‌ي انديشيدن درباره‌ي آثار زيباي هنري است از عناصر زيباشناسانه‌ي هنر مي‌باشند و شكي نيست كه ارزش‏هاي زيباشناسي در هر جامعه‌ ويژگي‌هاي خود را دارند و همواره در حال تغييراند.

بدين سان زيباشناسي هنر ما را به جامعه‌‌شناسي نيز مي‌رساند. چرا كه رشد تفكر هنرمند و يا ساده‌انديشي وي در حيطه‌ي عملش‏ خود از نمودهاي اجتماعي جامعه‌ي او مي‌باشند. ارزش‏مند بودن و يا سطحي بودن آثار هنري بيش‏ از هر چيز در ضمانت ارزش‏هاي جامعه و ديدگاه‌ها و انديشه‌ي غالب و يا آزادي و اختيار كامل هنرمند است.

جامعه‌ي هنرمند با تمام سنت و رسوم حاكم در آن در ذهنيت او حاضر و ناظر است و محدوديت و ويژگي‌هاي روابط ذهني و عملكردهاي جاري اجتماعي خويش‏ را به او انتقال داده و هنرمند تصويرهاي ذهني خود را در قالب آن‌ها پي ريخته است و در نهايت جامعه به صورت خريدار و مصرف‌كننده‌ي آثارش‏ در انديشه‌ي وي حضور دارد. و در حقيقت اثر وي انديشه‌اي جمعي است در آفرينش‏ فردي. و تسلط انديشه‌ي حاكم در اين تصويرها در هر جامعه‌اي با جامعه‌ي ديگر بنابه ويژگي‌هاي قراردادي حاكم، متفاوت مي‌باشند.

شايد بتوان تسلط انديشه‌ي حاكم را كه باعث محدوديت و اجبار در هنر مي‌شود به دو گونه بيان نمود: محدوديتي كه جامعه به جبر بر هنرمند تحميل مي‌كند و قوانين مشخصي را وضع مي‌كند كه تخطي از آن امكان‌پذير نيست و مجازات در پي دارد. مانند شرايط گذشته‌ي جوامع كشورهاي بلوك شرق سابق كه با ايدئولوژي حكومتي هدف خاصي را در هنر دنبال مي‌كردند؛ و ديگر جوامعي كه داراي ديدگاه‌هاي مذهبي بوده كه براي هنر و بويژه موسيقي محدوديت‌هاي جدي قائل شده و تنها بخشي محدود از اين رشته امكان حيات يافته كه با قوانين مذهبي همخواني داشته است. و ديگر محدوديتي كه در كمال آزادي انديشه و هنر، هنرمند به عنوان شاخص‏ ويژگي‌هاي سبك، انتخاب مي‌كند و خود را مقيد به رعايت آن مي‌گرداند.

محدوديت نوع اول از گذشته‌هاي دور تاكنون تسلط بي‌چون و چرايي در موسيقي ايران اعمال كرده و انديشه و ارزش‏هاي فردي را به هرز داده است و آزادي انديشه‌ي فردي هنرمند بالطبع چون ديگر افراد جامعه، داراي ارزشي مستقل نبوده و شخص‏ توان آفرينش‏ آزادانه‌ي انديشه را نداشته است. در حالي كه درك و آگاهي هنرمندان )البته نه همگان( به مراتب برتر از سطح آثار خلق شده‌ي همان هنرمند بوده است و وي ناچار از خودسانسوري بوده و ديدگاه‌هاي حاكم را در آفرينش‏ موضوع رعايت نموده و چارچوب بسته و محدودي را براي بيان موضوع برگزيده است تا جايي كه بخشي از جوهره‌ي وجودي انديشه امكان عرضه يافته است نه تمامي آن، از اين روي اثري مثله شده و ناقص‏ توليد شده است.

پذيرش‏ يا نديده انگاشتن عناصر زيباشناختي در اين گونه جوامع منحصراً در گرو شرايط اجتماعي فرد و چگونگي برقراري روابط حاكميت با آزادي و دمكراسي‌ست. از اين روي نيز نمي‌توان راي نهايي را بر آثار خلق شده در اين گونه جوامع صادر كرد و داوري قاطعي ابراز نمود. تازه اين مقوله از آنِ جوامعي با ساختار ديكتاتوري مي‌باشد كه فرد مقيد به رعايت قوانين حاكم است، اما قوانين نهفته‌ي ديگري كه در نگاه نخست به چشم نمي‌آيند نيز وجود دارند كه خود را بر انديشه تحميل نموده و ساختارهاي ذهني را تحت نفوذ خود قرار مي‌دهند، كه در آفرينش‏ها از هر نوع در پاره‌اي اوقات آگاهانه و در پاره‌اي ديگر كه بخشي وسيع‌تر را دربرمي‌گيرد ناآگاهانه عملكرد مي‌يابد. از جمله مي‌توان از سنت نام برد كه داراي ساختاري كهن و كهنه مي‌باشد و در داوري ذهن در مناسبات جامعه و روزمرگي روابط جاري اجتماعي نقش‏ مهمي را بازي مي‌كند، كه بنابر ارزش‏هاي خاصِ به وجود آورده شده در طولِ زمان بويژه در جوامعي كه ارزش‏هاي ديني تسلط دارند، بيشتر رنگ و بوي همان انديشه‌ي ديني را با خود حمل مي‌كنند. كه در اينجا اهرم‌هاي بازدارنده‌ي انديشه، همان احساس‏ گناه و رعايت آداب مذهبي است كه باعث مي‌شود فرد توليدكننده‌ي هنر از ديدگاه مذهبي خود را سانسور كند و يا بالعكس‏ در جهت ترويج و اشاعه‌ي اصول آن مذهب هنر خود را عرضه كند. بخش‏ اعظم سنت در روابط اجتماعي ايران برخاسته از تفكر مذهبي بوده كه امروزه به وضوح بيشتر خود را مي‌نماياند.

جامعه‌هاي سنتي در مقابل ارزش‏هاي نو سرسختانه مقاومت مي‌كنند و خلاقيت‌هاي نوين را به راحتي پذيرا نيستند، چرا كه اين گونه جوامع در قالب‌هاي سنتي و سنت برخاسته از دين شكل يافته‌اند و تغيير را به مثابه از دست دادن ارزش‏هاي خود مي‌پندارند، و برعكس‏ جوامع نه چندان كهن كه سنت تار‌و‌پود روابط جاري آنها را درهم نتنيده است در برابر هر نوع تغيير و انديشه‌ي نو نرمش‏ و انعطاف خود را دارند و در اين جوامع هر طبقه‌ي اجتماعي مي‌كوشد كه انديشه و معيارهاي خود را به طبقه‌هاي فرادست خود برساند و خود را از طبقات فرودست متمايز كند و با عملكرد به ارزش‏هاي اجتماعي نوين كه برخاسته از انديشه‌هاي پيشرو و متحول است خود را همگام با نيازهاي عصر خويش‏ منطبق كند، و بدين‌سان ويژگي‌هاي جديدي در هنر طبقاتي فراهم مي‌شود.

هر نسلي، در محيط اجتماعي خود داراي يك وجدان جمعي است كه ذهنيت جامعه در درون آن مي‌زيد و اجبار و فشارهايي را با اهرم‌هايي متفاوت در حوزه‌‌هاي مختلف اعمال مي‌كند. بعضي از اهرمهاي بازدارنده حالتي جبري دارند و فشارهايي هستند كه با تمامي ظرفيت انباشته شده در آنها فرد را در مسيري كه جامعه براي او ميسر ساخته مجبور به رفتن مي‌كند، اجبارهايي كه اقتصادي و يا حقوقي و يا اخلاقي مي‌باشند، در ناخودآگاه اجتماعي عرضه مي‌شوند. و يا اجبارهايي از نوع ديني و يا اخلاقي كه با منِ بيولوژيك ما در تضاد و مبارزه‌اند و در عرصه‌ي اين رويارويي است كه فرد به وجود اين فشارها پي مي‌برد. و سرانجام از فشارهايي كه هدايت‌كننده هستند اما مانند موارد قبلي‌ حتي از لحاظ نظري اجباري نيستند مي‌توان نام برد كه خواست و تجليات زيبايي‌شناسانه‌اند. همانگونه كه قبلا گفته شد در جوامع كهن نيروي فشار سنت بر فرد بيشترين سهم را دارد چون به زمينه‌هاي اخلاقي و مذهبي وابسته است. اما در غرب و جوامع جوان هنرمند نگران قضاوت جامعه در مورد ارزشيابي آثار هنري نيست، اگر هم هست بيشتر به بازتاب تاثير اثر خود و يا بي‌توجهي جامعه نظر دارد. او مي‌داند كه آزادي او تضمين شده است و لذا در حوزه‌ي زيباشناسي به خود اجازه مي‌دهد كه سليقه‌ي متفاوت را به كار گيرد.

در زمينه‌ي شناخت زيباشناسانه‌اي كه منجر به درك آثار هنري مي‌شود و داوري و سليقه‌اي كه در آثار هنري ابراز مي‌گردد »لودويك شوخكينك« در رشته‌ي ادبيات، پژوهشي انجام داده و به چند عامل شكل‌دهنده در اين زمينه اشاره كرده است.

لذا آنچه كه درباره‌ي ادبيات مي‌تواند مورد پژوهش‏ قرار گيرد مي‌توان آن را به ساير هنرها نيز تعميم داد. وي چهار عامل شكل‌دهنده را در زمينه‌ي شناخت زيباشناسانه ذكر كرده است:

1_ موقعيت اجتماعي

2_ تحصيلات آموزشگاهي

3_ نقش‏ منتقدان

4_ تبليغات )نقش‏ وسايل ارتباط جمعي(

او مي‌نويسد: »طبيعي است كه ذوق و سليقه بيش‏ از هر چيز به گروه اجتماعي‌اي بستگي دارد كه به آن وابسته‌ايم. آنچه كه براي يك فرد شهري زيباست، لزوما براي يك روستايي زيبا نيست. و آنچه را كه يك كارگر زيبا مي‌بيند، براي يك بورژوا مي‌تواند جذاب نباشد. و ذوق و سليقه بيشتر، از تحصيلات حرفه‌اي ما تاثير مي‌پذيرد تا موقعيت كنوني ما در درون يك ساختار اجتماعي!«

جوامعي مانند جامعه‌ي خفقان‌زده‌ي ايران و نبود آزادي‌هاي فردي و حق انتخاب آزادانه، با جوامع آزادي كه مورد گزينش‏ وي بوده‌اند بسيار دور از هم و داراي تفاوت‌هاي اساسي و متعددي هستند. وي اين چهار عامل را در جوامع آزاد غربي موردپژوهش‏ قرار داده است كه اجبار و فشارهايي از محيط، خود را بر روند طبيعي انديشه تحميل نكرده‌اند. يعني حاكميت براي تحكيم قدرت خود، هنر را به مثابه ابزاري مورد استفاده قرار نداده است. و يا حاكميت داراي ايدئولوژي راهبري نبوده است كه حد و حدودي را بر انديشه و هنر اعمال كند. در طول دوران اقتدار كمونيسم، هنر در جهت تهييج جامعه در رسيدن به آرمان‌هاي ويژه‌ي اين ايدئولوژي استفاده و به كار گرفته مي‌شد. به عنوان مثال در سينما فيلم‌ها در ترويج ديدگاه‌ها و اصول تفكري اين انديشه، جامعه را در مسير دلخواه هدايت مي‌كردند و هنرمند نيز مجبور به رعايت موازين ايدئولوژي در اثر خود بود. در اين رابطه موسيقي نيز مانند ساير هنرها درخدمت اين تبليغ بوده و آهنگسازاني چون »شوستاكويج« كه جايگاه بسيار ارزنده‌اي در موسيقي داراست، نيز در خدمت اهداف و انديشه‌ي حزبي آثار خود را خلق كرده است و به مناسبت‌هاي خاص‏ و تحكيم ديدگاه‌هاي حاكميت آثار وي عرضه شده‌اند.

توليد هنري هرگاه داراي ساختاري ايدئولوژيك بوده و يا بر مبناي نمايش‏ قدرت حاكم ساخته شود، با سقوط و يا از بين رفتن انديشه‌ي حاكميت به بوته‌ي فراموشي سپرده شده است. همانگونه كه امروزه نيز با آثار »شوستاكويج« با همه‌ي ارزش‏ هنري كه وي در آهنگسازي به كار برد برخوردي چون ساير ديگر هنرمندان اين رشته نمي‌شود و آثار او آنگونه كه بايسته‌اند اجرا نمي‌گردند.

از اين جهت در جوامعي كه حاكميت ايدئولوژيك برقرار است، شايد بتوان نقش‏ شرايط اجتماعي را برتر از تحصيلات حرفه‌اي شمرد.

هم اكنون در جامعه‌ي ما نيز شرايطي كمابيش‏ مانند دوران گذشته‌ي كشورهاي بلوك شرق حاكم است. نويسنده، شاعر، نقاش‏ و موسيقي‌دان تحت سلطه‌ي اجبار و فشارهاي اجتماعي است و آزادي ابراز عقيده و آفرينش‏ آزادانه‌ي آثار خود را دارا نيست و حتي براي ابراز نظر خود نيز به قتل مي‌رسد. )1( و اهرم‌هاي بازدارنده‌ي بي‌شماري بر فرد اعمال مي‌شود و ذوق و سليقه بنابه اين محدوديت‌ها ناچار از تغيير است، اگرچه در كوتاه‌مدت با مقاومت توام باشد، اما در درازمدت مقاومت‌ها تحليل مي‌يابند و يا در نهايت به سكوت منجر مي‌شود. تحصيلات آموزشگاهي به تنهايي بدون درنظر گرفتن موقعيت طبقاتي و تسلط فشار و عوامل بازدارنده نمي‌تواند كاربردي دربر داشته باشد. چه، كم نيستند افراد تحصيل‌كرده‌اي كه بيگانه با هنرند و حتي در بعضي موارد هنوز جايگاه پستي براي هنر قائلند و آن را مذموم و خوار مي‌شمرند، كه اين مسئله ريشه در نفي هنر از ديدگاه ديني داشته است.

انديشه‌ي زيباشناختي در اين ساختار بر اثر فشار عوامل بازدارنده تغيير مي‌يابد و ذهن عناصري را برمي‌گزيند كه در حيطه‌ي قراردادهاي متعارف اجتماعي قرار دارند و بنابه پاي‌بندي به ارزشهاي مذهبي و يا ايدئولوژيك بسياري از انگيزه‌هاي زيباشناختي به دور افكنده مي‌شوند و آن بخشي كه در رابطه با انديشه‌ي مجاز قابل پذيرفتن است مورداستفاده قرار مي‌گيرد. و آن يعني حذف بخش‏ گسترده‌اي از درك و لذت‌هاي زيباشناسي و محدود شدن ذهن در دايره‌اي كوچك؛ و در اين ساختار طبيعي است كه بايد از اصول ارائه شده پيروي كرد و نشانه‌هاي مورد لزوم را در آثار به نحوي مشخص‏ نشان داد تا مورد پذيرش‏ قرار گيرند.

محدود شدن انديشه‌ در درك و انگيزه‌هاي زيباشناختي، محصول عوامل و تسلط اهرم‌هاي فشار است كه نشانه‌هاي آن را بايد در ساختار اجتماعي جست و جو كرد.

و بنابه تحليل »لودويك شوخكينك« تحصيلات حرفه‌اي عاملي براي شناخت بيشتر و قضاوت عمقي‌تر در هنر مورد بررسي قرار گرفته است )در جوامع آزاد(، اما مي‌بينيم كه در جوامع مشابه جامعه‌ي ما ساختار اجتماعي محيط مصرف‌كننده‌ي هنري تاثيري به مراتب قوي‌تر از تحصيلات حرفه‌اي وي داشته است و ذوق و سليقه بنابه روند ساختار اجتماعي تغيير نموده است نه با درجه‌ي تحصيلي مورد آموزش‏؛ و نمي‌توان قاطعانه داوري نمود كه در اين گونه جوامع هم همانند جوامع آزاد تحصيلات آموزشگاهي عاملي براي درك بهتر و قضاوت عمقي‌تر خواهد بود.

سوم نقش‏ منتقدان، كه موجب تفكيك و تمايز مي‌شود و در واقع جهت‌دهندگان به سليقه‌ها هستند. بنابه بررسي آنان نيز درهمان شرايط اجتماعي قرار دارند كه ديگر افراد، و در واقع سليقه‌هاي خود را در چارچوب محدود و بسته‌ي حاكم عرضه مي‌دارند، و آثاري را مورد قضاوت قرار مي‌دهند كه تقريبا جملگي از يك جنس‏ مشابه و از ساختار يكسان اجتماعي تاثير پذيرفته‌اند و مجبورند آثار حاصل از جبر و محدوديت تفكر حاكم را به نقد بنشينند. آنها اين آثار رابرمي‌گزينند و با درك زيباشناسانه‌ي خود به محيط‌هاي اجتماعي معرفي و عرضه مي‌دارند.

و ديگر، وسايل تبليغات جمعي )رسانه‌هاي گروهي( هستند كه در چنين جوامعي تحت كنترل مطلق حاكميت قرار دارند و در معرفي آثار هنرمندان خودي _ مكتبي _ حزبي به جامعه، نقش‏ القايي خود را به خوبي ايفا مي‌كنند.

اثر هنري هنگامي كه آفرينش‏ يافت، هستي قائم بالذات خود را دارد و با خود عناصر زيباشناختي خالق خود را عرضه مي‌دارد و در اين راستا آثاري كه داراي انديشه‌ي هنري بوده‌اند از وراي ديدگاه‌هاي مقطعي مصرف‌كنندگان مي‌توانند خود را بنمايانند. اثر ارزشمند به هر نحوي خود را عرضه مي‌دارد و به زندگي هنري خود ادامه مي‌دهد و اثري كه فاقد ارزش‏هاي هنري باشد پس‏ از چند صباحي فراموش‏ خواهد شد.

جامعه شناسي ارزشيابي زيباشناسانه تنها بدين بسنده نمي‌كند كه ثابت كند جريان داوري سليقه‌ها روندي جمعي است و توازي معيني ميان آن‌ها و ديگر نهادهاي اجتماعي كه ماهيتي متفاوت دارند، وجود دارد، بلكه در بخش‏ ديگر از حاميان هنرمندان و خريداران آثار هنري نيز ياد مي‌كند و در حقيقت ما با دو جريان متقابل از تجليات جمعي روبرو هستيم. نبود زمينه‌ي رشد ارزش‏هاي زيباشناسي هنر، معلول عوامل متعدد و اهرم‌هاي بازدارنده و واپسگرا مي‌باشد و در اين شكل انديشه و احساسات از لذت انديشيدن و درك آثار زيباي هنري محروم مي‌شوند و در بند ابتدايي‌ترين آن‌ها محبوس‏ مي‌گردند. در مقابلِ افسانه‌ي سحرآميز هنر، بايد دركي همپاي هنر داشت تا روح بي‌قرار آدمي از لذت آن سيراب شود.

زيرنويس‏

تنها تفاوتي كه شرايط اكنون ايران با شوروي سابق دارد آن است كه در ابتدا در آن‌جا حكومت تمام مخالفان و ناراضيان را جمع‌آوري و به تبعيد در اردوگاه‌هاي كار اجباري سيبري فرستاد و تكليف خود را با خيل عظيم دگرانديشان راحت كرد. ولي در ايران كار به گونه‌اي ديگر است. گفته مي‌شود كه شماي نويسنده در چارچوب همان قانون وضع شده‌ي حكومتي اجازه داريد بنويسيد، اما بعداً تو را به مسلخ مي‌فرستيم و ترتيب‌ات را مي‌دهيم. معني آن اين است: گفتيم آزادي، تو چرا باور كردي؟! بي‌مناسبت نيست به واقعه‌اي كه به من نيز در اين شرايط رفت اشاره‌اي كوتاه كنم. حكومت طبق روالِ معمولِ كندوكاو در زندگي و مسائل مردم، گروهي از برادران را نيز به سراغ من فرستاد تا شايد چيزكي به دست آورد و ترتيب اين آدم ناراضي و نادرست را بدهد. برادران پس‏ از ورود و عرض‏ محبت و تعارفات معموله‌ي اين قبيل مجالس‏ به سراغ كتابخانه‌ي من رفتند و تعدادي از كتاب‌هاي منتشر شده‌اي كه از وزارت ارشاد حكومت اجازه چاپ داشتند و در كتابفروشي‌هاي جلوي دانشگاه به فروش‏ مي‌رسيد از كتابخانه خارج ساختند و سئوال كردند كه اين كتاب‌ها چرا اينجاست؟ در پاسخ گفتم چاپ همين امسال و از كتاب‌فروشي‌هاي معتبر جلوي دانشگاه خريداري كرده‌ام، گفتند چاپ شده شما چرا خريديد؟!

طبيعي بود كه آنها راست مي‌گفتند، آدم عاقل كه از اين كارها نمي‌كند، چاپ شده ولي چرا منِ ساده آنها را خريده‌ام. نمي‌دانم، گفتم فكر كردم براي خواندن هستند. با نگاه عاقل اندر سفيه همه را جمع كردند و مرا نيز با خودشان بردند!