كلاسيك كاران و امروز

ذهنيت حاكم بر انديشه موسيقي كلاسيك ــ غربي ــ در ايران و چگونگي پرداخت دست اندركاران اين موسيقي مدتها مرا به خود مشغول نموده بود، لذا به بررسي در اين زمينه پرداختم تا شايد بتوان دلايل دوري جستن اين گروه از موسيقيدانان را از ديگر بخشهاي موسيقي يافت.
اگر پيشينه موسيقي را كمي كندوكاو كنيم و به عقب بازگرديم يعني حداقل اواخر دوران قاجاريه و اوائل دوره پهلوي را بررسي كنيم، ميبينيم كه چندان نماي هنري را برايمان تصوير نميكند. موسيقي اي كه به وسيله مطربان دوره گرد اجرا ميشد، هيچگونه بار و تفكر هنري با خود به همراه نداشت و تنها جنبه هاي استفاده و شنيدن اين نوع موسيقي در كنار بساط عيش و نوش بود و به علت محدوديتهاي اجرايي رقص براي زنان، اين گروهها از پسر بچه هاي نوجوان نابالغ براي رقصيدن استفاده ميكردند، كه نه تنها انديشه ي هنري نداشت بلكه بيشتر جنبه هاي شهواني را با خود ترويج مينمود. و مطرب هر چه بيشتر لوده تر و دلقك تر و آوازهايي با شعرهاي مبتذل تر و ضعيف تر ميخواند، بيشتر مورد توجه قرار ميگرفت. در آن زمان كمتر با افرادي كه به جنبه هاي هنري موسيقي توجه داشته باشند برميخوريم. انجمن اخوان از موسيقيداناني با اين هدف كه هنر موسيقي را از وضعيتي که داشت نجات دهند و آبروي رفته را به جوي برگردانند، تشكيل شده بود. همچنين كمتر كسي را در آن زمان ميتوان يافت كه با تئوري و نت موسيقي و خط كشي بين موسيقي رايج كه امروزه با نام سنتي شناخته ميشود و موسيقي نظامي و غربي كه به وسيله ي مستشاران نظامي اتريشي ــ فرانسوي وارد ايران شده، آشنايي داشته باشد.
در كنار نوازندگان حرفه اي مطرب، گروهي از اشراف نيز در خلوت خود به موسيقي ميپرداختند اما به علت مردود بودن و نفي موسيقي از ديدگاه ديني و همچنين پائين بودن سطح تفكر جامعه هيچگاه شهامت ابراز وجود و نوازندگي براي غير را نداشتند و همواره اين گروه در خلوت خود بدين كار ميپرداختند و حتي مواظب بودند كه راز نوازندگيشان آشكار نشود و عامه ندانند كه اينان مثلا تار و يا ضرب نوازند، و يا آواز ميخوانند... چون از اعتبار و حيثيت آنان در جامعه كاسته ميشد و عوام به چشم ديگري آنان را مينگريست.
طبيعي بود كه همواره افرادي يافت ميشدند كه دوستدار هنر بودند و ميخواستند موسيقي را از جايگاه آن روز خود به سطح بالاتري ارتقا دهند، اما دشواري ها، اشكالات و سدهايي كه همواره تا به امروز نيز باعث عدم پيشرفت و پويايي موسيقي بودند، مانع از آن بوده كه اين هنر به راحتي بتواند زمينه اي براي عرض اندام پيدا نمايد.
موسيقي نظامي باعث شد اندكي از جنبه هاي منفي ديدگاههاي جامعه نسبت به موسيقي كاسته شود، چون از طرف حكومت وقت پشتيباني ميشد. حكومت افراد را براي دسته هاي موسيقي نظامي آموزش ميداد و از آنان براي نواختن مارش و سرود به هنگام رژه استفاده ميكرد، كه اين عمل باعث شد راه اندكي براي آموزش جدي اين هنر باز شود. اما هنوز افراد معمولي جامعه از روي آوردن به آموزش موسيقي اكراه داشته و ترجيح ميدادند كه حرفه ي اصلي شان چيز ديگري باشد و با نام نوازنده شناخته نشوند.
در زمان پهلوي كم كم درهاي جامعه باز شد و سطح زندگي مردم بهتر از قبل شد و طبقه ي متوسط رو به رشد نهاد كه قدرت پرداختن به جنبه هاي متفاوت هنري را به دليل رفاه بيشتر پيدا كرد و گرايش به تجدد و نوگرايي رشدي ملموس يافت و دوستداران موسيقي با تفكر هنري ديگري بجز آن چه كه وجود داشت و رايج بود آشنا شدند؛ يعنی موسيقي كلاسيك، سبكی كه در اروپا دوران افول خود را طي ميكرد.
در اروپا و آمريكا، يا بهتر است بگويم دنياي غرب، سبكهاي ديگري داشت جايگزين سبك موسيقي كلاسيك ميشد. سبك رومانتيسم كه در تمامي زمينه هاي تفكري از ادبيات گرفته تا نقاشي (با نامهاي ديگر) و موسيقي، رو به رشد نهاده بود.
موسيقي كلاسيك در اروپا در انحصار طبقه ي اشراف بود و در خدمت دربار پادشاهان و كليساي رسمي اين طبقه قرار داشت و مردم عادي از ديدن و شنيدن اين نوع كنسرت ها محروم بودند. اما با اختراع هاي متعدد از جمله راديو، موسيقي قابليت انتشار همگاني يافت و در دسترس شنيدن همه قرار گرفت. پس از آن گرام و تلويزيون و در كنار آنها به وجود آمدن سازهاي الكترونيكي كه صدا را به وسيله ديگري توليد ميکرد، اندك اندك باعث شد كه از توليد آهنگسازان موسيقي كلاسيك كاسته شود.
به جرات ميتوان گفت كه از نيمه دوم قرن بيستم يعني از سالهاي 1950 به بعد آهنگسازان موسيقي سمفونيك، كمتر موسيقي مستقل نوشتند و به رشته هاي ديگر موسيقي چون تدريس و يا تحقيق روي آوردند. بويژه سينما منبعي بود كه گروه كثيري از آهنگسازان اين سبك جذب آن و به توليد موسيقي براي آثار سينمايي مشغول شدند.
نسل جوان بعد از جنگ دوم در اروپا و آمريكا نيز در جستجو و يافتن انديشه هاي هنري و فلسفي زمان خود بود و ديگر موسيقي پر طمطراق اشرافي او را ارضا نميكرد. لذا موسيقي و شعرهايي كه از بطن فرهنگ جامعه نشات گرفته بودند مجال خودنمايي يافت و طرفداران بيشتري را به خود جذب کرد و روز به روز از استقبال موسيقي كلاسيك كاسته شد و سالنهاي كنسرت تك و توك پر و اجراهاي اين نوع موسيقي با عدم استقبال مردم مواجه گرديد.
تا جائي كه امروزه شاهد هستيم اكثر اركسترهاي سمفونيك ورشكسته و تنها با كمك هاي دولتي به حيات خود ميتوانند ادامه دهند. اما همواره كساني بودند و هستند كه از اين نوع سبك و از شنيدن اين نوع موسيقي لذت ميبرند. تغيير سبك هاي هنري با گذر زمان امري عاديست و در هر زمان بنا به شرايط اجتماعي و نيازهاي جامعه اين تغييرات انجام ميپذيرد و اين تغييرات را نبايد با ديدي منفي نگريست و لزوما به معناي آن نيست كه سبك قديمی تر ديگر به كار نمي آيد. سبك قبلي در آموزش افراد در آن هنر، ميتواند كاربرد داشته باشد همچنان كه در امر نقاشي، فرد هنرآموز سبكهاي گذشته را مي آموزد تا بتواند به امروز و انديشه هنري جاري دست يابد. بايد آثار گذشتگان را مورد مطالعه قرار داد و از تركيبات آنها آموخت و از آنها به مثابه تجربه در هنر خود استفاده كرد تا بتوان هنر امروز خود را آفريد.
در ايران اما موسيقي جديد در مقابل موسيقي عاميانه مطربان كه تنها در مجالس عيش و نوش به كار ميرفت، محل عرض اندام پيدا نمود و طبقات مرفه بدان روي آوردند. موسيقي ايراني تا آن زمان از طريق آموزش شفاهي و سينه به سينه تعليم داده ميشد، اما موسيقي جديد تنها از طريق نت موسيقي قابليت فراگيري را داشت و بدون سواد امكان يادگيري آن نبود و تنها در اين نوع شكل و موقعيت بود كه اندكي از ديد تحقيرآميزی كه جامعه در مورد موسيقي داشت كاسته شد. چون موسيقي اي بود كه هنوز براي عوام و حتي با جرات ميتوان گفت براي خواص نيز قابل فهم نبود. نوع ساز نيز وارداتي بود و زمينه ي قبلي در ايران نداشت، در نتيجه فاصله اي با نوازندگان سازهاي سنتي كه اكثرا نوازندگاني بيسواد و دوره گرد و بنا به گفته عوام مطرب بودند، ايجاد شد. اما هنوز ديدگاه كلي جامعه تغيير چنداني نكرده بود و عامه ي مردم شنيدن موسيقي را عملي حرام ميدانستند.
به هر روي در طول زمان شاگرداني تربيت شدند كه بعدها خود در اين رشته به عنوان استاد به آموزش شاگردان جديد پرداختند و نسلي از نوازندگان موسيقي كلاسيك در ايران تربيت شد كه به هيچ عنوان ريشه در فرهنگ ساختاري اين هنر نداشت، چون فرهنگي وارداتي و غيربومي بود.
اما اين گروه جوان با همان بضاعت اندكي كه در اختيار داشت دگرگوني جديدي را به وجود آورد، و اين دگرگوني بر موسيقي ايراني نيز تاثير مستقيمي بر جاي گذارد و باعث شد كه موسيقي ايراني نيز از سطح خود بالاتر رود و هنرمندان با ديدگاههاي جديدي آشنا شدند كه ساختار امروزه موسيقي ايراني مديون آنان است و تجربيات و آموزش آنان راهگشاي نسلهاي بعدي شد.
اما در غرب ديگر خبر چنداني از استقبال گسترده از اين نوع موسيقي به چشم نميخورد، البته اين گفته بدان معنا نيست كه نوازندگان چيره دست در اين رشته بيكار بودند، اما آن جلال و شكوه گذشته كم رمق مينمود و جاي آن را عوامل ديگر و سرگرمي هاي ديگري پر كرده بود.
در ايران اما هنر جدي در مصاف با هنر مبتذل و تفنني بود و تا جايي پيش رفت كه به دور خود حصاري آهنين كشيد... يا اين هنر يا هيچ. انواع ديگر سبك ها و بخشهاي موسيقي كه كم كم محلي براي عرض اندام پيدا مينمودند به علت عدم آگاهي نوازندگان و موسيقي دانان آن مانند موسيقي روز (پاپ) كه هنوز ضعيف و جوان بود طرد و مورد نفي گروه كلاسيك كار قرار گرفت. فراموش نميكنم منهم در اين گروه و در اين نفي شريك بودم و البته بايد اعتراف کنم هنوز هم آن را درست ميدانم، چرا كه در نبود آگاهي در تمامي زمينه های موسيقي چه تئوريك و چه عملي و مهمترين بخش آن كه بينش هنری باشد، متاسفانه گامهاي چندان استوار و درخشاني برداشته نشد. موسيقيدانان كلاسيك كار ايراني بدون آنكه تغييرات جهان پيراموني خود را مد نظر داشته باشند همچنان با اين نظريه ساليان متمادي بخش هاي ديگر موسيقي را به محاق فراموشي سپردند.
يك سويه بودن انديشه بدون تامل و تعمق در كليت موسيقي باعث شد كه برخي از افراد با دانش اندك، بر ديگر بخش ها همچون موسيقي روز (پاپ) مسلط شوند و به توليد آثاري سطحي و ضعيف بپردازند. كه باز هم تاكيد من بر بينش هنري خواهد بود كه سطح ساختار و تركيبات اثر را غنا ميبخشد، البته نبايد فراموش كرد كه آگاهي موسيقيايي شرط اول كار است.
بعد از انقلاب 57 نيز اين روند به گونه اي ديگر ادامه يافت و تقويت شد. تا چند سال اوليه محدوديتها و ممنوعيت ها شامل همه ي بخش هاي موسيقي بود، تا اينكه پس از مدتي دو نوع و يا دو بخش موسيقي در ايران به دشواري امكان اجرا و اجازه پخش يافت:
1- موسيقي سنتي ايران
2- موسيقي كلاسيك غربي
اما در حاشيه و در كنار اين دو نوع موسيقي، اشكال ديگر اجرايي نيز امروزه در ايران به صورت زيرزميني وجود دارد كه امكان اجراي عمومي را ندارند و از طرف حكومت نيز جدي انگاشته نميشوند و امكاني بدانها داده نميشود، اما وجود دارند و آنها را نميتوان ناديده گرفت. به هر روي نياز است كه وجود دارند، و تا زماني كه گروهي يا بخشي از جامعه خواهان چيزي ست، آن بخش توليد خواهد شد. چه بهتر كه اصولي بدان نگريسته و امكان رشد براي آن ايجاد شود. چيزي كه شايد موسيقيدانهاي كلاسيك كار كمتر بدان توجه دارند.
تفاوت بين سبك موسيقي كلاسيك و ساختار يك قطعه، در ملودي و ريتم امروزی ست اما با ساختار و هارموني كلاسيك! كه ربطي به سبك موسيقي كلاسيك ندارد. به كار گرفتن سازهاي مناسب امروز به هيچ عنوان دليلي بر ساده انديشيدن نيست و اگر قطعه با سازهاي غير كلاسيك اجرا شود و هارموني بر مبناي همان ملودي امروزي نوشته شود، چرا قطعه را بايد با ديدي ساده انگارانه نگريست؟
اگر قطعه اي با سازهاي غيركلاسيك اجرا شود چه اتفاقي افتاده است؟ ساز تنها به مثابه ابزاري ست كه نظرات آهنگساز را بيان ميكند. به نظر من بين قرن پيش و زمان حاضر فرقي بايد باشد، و حتي پيش تر ميروم و ميگويم بين امروز و ديروز نيز نگاه در حال تغيير است و دگرديسي نمودي ديگر دارد... تفكر نيز لاجرم در حال تغيير است.
براي نمونه ميتوان از جان ويليامز موسيقيدان و آهنگساز آمريكايي و رهبر اركستر سمفونيك بوستون نام برد كه از توان موسيقي و اركستر سمفونيك تحت رهبريش براي اجراي آثار امروزي استفاده ميكند و با طرح كلاسيك، بيشترين آثار بزرگ سينمايي آمريكا را همين جناب جان ويليامز نوشته و اركستر سمفونيك بوستون آن را اجرا كرده است، و نه تنها اركستر سمفونيك بوستون ورشكسته نيست، بلكه سودآورترين آنها بوده و هميشه تعداد استقبال كنندگان برنامه هاي او بيش از حد گنجايش سالن بوده است.
به نظر من موسيقيدانهاي كلاسيك كار ايراني در حصاري كه متاسفانه به علت نيالوده شدن به هنر سطحي آن زمان به دور خود كشيدند، همچنان باقي مانده اند و حاضر به برداشتن آن نيستند... و شايد بخشي عمده از اين گروه که به علت تداوم اين نظر و گذشت زمان امكان آن را ديگر ندارند تغييراتي بنيادي در انديشه خود به وجود آورند، همواره حالتي تدافعي ميگيرند و هر چيزي را كه باعث شك در انديشه آنان شود مردود و يا منفي ميدانند... و بخشي ديگر هم از اين که به عنوان موسيقيدان پاپ مورد توجه قرار گيرند و از حيثيت و منزلت آنان به عنوان موسيقيدان كلاسيك كاسته شود، خود را کنار می کشند. و اين دوری گزينی شايد به دليل آن است كه موسيقي روز (پاپ) ايراني همچنان درگير اشعار ساده و سطحي بوده و هر ملودي خواني خود را آهنگساز ميداند و آهنگها نيز در همان سطح نازل ساخته ميشوند، از اين روي همواره اين اكراه در موسيقيدانان كلاسيك كار وجود داشته، و اكثر تحصيلكرده هاي موسيقي يا جذب موسيقي سنتي شده اند و يا كلاسيك...
اما اگر بر اين باور باشيم كه هنر و انديشه همواره در حال پويايي و تكامل است و هر زمان آفرينش هنري ويژه ي خود را نياز دارد، پس به كارگيري عوامل و عناصر روز در ارتباط دو جانبه بين آفريننده هنر و مصرف كننده آن ميتواند تاثير ژرف و مستقيمي داشته باشد و جز اين شكي نيست. نميتوان امروزي بود و از تمام ساختارهاي زندگي امروز استفاده كرد، اما انديشه امروز را به همراه نداشت.
از طرفي ديگر به هيچ عنوان اين گفتار به منزله ابراز مخالفت با اجرا و يا دوست داشتن سبك موسيقي كلاسيك نيست، چه از پربارترين دوران هنري موسيقي، همين زمان است كه ديگر قابليت تكرار را در هيچ زمان و دوره اي نخواهد داشت و نوابغي كه در اين سبك موسيقي سرودند همواره بر تارك اين هنر خواهند درخشيد.
اما سخن اين است كه همواره نميتوان و نبايد در اين ظرف و سبك هنري انديشيد و آثار خود را عرضه كرد. هر سبكي دوره اي و زماني دارد و شتاب فزاينده امروز جهان به سوي فردا آنچنان تند و سريع است كه فرصت كافي را از انسان دريغ ميدارد كه بتواند همراه تحولات و هماهنگ با آهنگ رشد حركت كند.
هنر امروز همانند هنر در دوره هاي گذشته، در پاسخ به نيازهاي معين پا به عرصه وجود مينهد. همانگونه كه اين معضل در موسيقي سنتي نيز خود را نشان داده است، اين موسيقي نيز نياز بدان دارد كه با تحولات و دگرگوني هاي جهاني همگام شود و بازنگري مجدد در اين بخش ضروري ست. گرچه كم و بيش تلاشهايي صورت پذيرفته است، اما چندان نبوده است كه باعث برانگيزاندن شده باشد.
چيزي كه بيشترين اهميت را داراست، تفكر يا بينش هنري ست و چگونگي دريافتن، و گفتن، پس از انديشه كردن خود را مينماياند. پس بخش نخست بيشترين اهميت را در تحول و نوجويي هنر ايفا ميكند. يعني نوجويي و بار انديشه ی آفريننده ی اثر است كه باعث ماندگاري آن ميشود، چرا که تكرار مكررات بي تاثير، بارها گفته شده است.
اما بينش هنري و آگاهي هاي فردي هنري موضوعي است كه طي زمان قوام مييابند و منسجم ميشوند و يك شبه شكل نمي گيرند و براي به دست آوردن ديد هنري جامع شناسانه نياز بدانست كه انديشه طي زمان به نقد و داوري كشيده شود تا رسوبات و لايه هاي زيرين ذهن كه طي ساليان و قرنها باعث ركود فكري بوده اند از جاي كنده و به دور ريخته شوند. تا شخص بر مسند داوري ننشيند و چند و چون كار خود را بازنگري نكند، در بر همان پاشنه خواهد چرخيد. اما اين مهم به سخن آسان است چرا كه بدون داشتن تاريخ فرهنگي غني و منابع نوشتاري هنري (حداقل در موسيقي) جستجوكنندگان و هنردوستان به افرادي كه در اين بخش به عنوان مدرس به تدريس مشغول هستند، دسترسي نخواهند داشت. هنرآموز امروز با پيشينه يا پشتوانه اي غني روبرو نيست و اساتيد آموزش دهنده آنچنان كه مينمايد، ورود به ديگر بخش هاي موسيقي را به سادگي امكان پذير نميسازند و آنچه را كه خود درست ميپندارند و در زمينه كارشان قرار دارد، ميسر ميسازند. که اين بخشي از حقيقت هنر است نه تمامي آن، و ديدگاه سنتي و بسته آنان مانع از دستيابي هنرآموز به ديگر بخش ها ميشود. و يا اينكه شناخت خود را از هنر تنها راه و كليد دستيابي به كليت آن ميدانند و ديدگاه خود را مصرانه تعميم ميدهند و همين جاست كه مشكل روي مينمايد، زيرا تاكنون در زمينه آگاهيهاي هنري كار چنداني نشده است و كمتر به هنرمندي با ديدي دگرگونه جدا از شرايط هنري مسلط امروز برميخوريم.
در بخش تئوريك آثاري ترجمه و چاپ شده اند كه به كار عملي موسيقي مي آيند، اما در زمينه چه سان بودن هنر، زيباشناسي هنر و جامعه شناسي هنر كمبودها بسيارند و تنها كتابي كه سالياني طولاني مورد استفاده اهل فن بوده «جامعه شناسي هنر» از اميرحسين آريانپوراست كه به وسيله انجمن كتاب دانشجويان دانشكده هنرهاي زيباي آن زمان چاپ شده بود. خوشبختانه اخيرا چند كتاب در اين زمينه با بياني روان و زيبا به وسيله «دكتر علي رامين» استاد رشته هنر دانشگاه تهران ترجمه شده است كه از جمله ميتوان به «مباني فلسفه هنر» از “Anne Sheppard” و ديگري تاريخ هنر از “Ernst Hans, Gombrich” اشاره کرد كه نياز و كمبود دوستداران هنر را ميتواند برطرف سازد.
در اين بخش يعني بينش هنري، بسيار اندك مايه هستيم. موسيقي ما راهي بس سخت را پيموده است و تاكنون ارزش نهفته ی آن توان و مجال بروز نداشته است. اميد آن كه نسل جوان موسيقيدان بر پايه همين منابع اندك راهي دگرگونه از گذشتگان بيابد و نگاهي نو بدين هنر بيفكند.