نگاهي به پشت صحنه و انديشه ساخت فيلم مونيخ

اخيرا فيلمي به كارگرداني استيون اسپيلبرگ به نام مونيخ كه ماجراي ترور 11 ورزشكار اسرائيلي در المپيك مونيخ است، بر پرده ي سينماهاي آمريكاي شمالي به نمايش درآمده است. كم و بيش همگان اين حادثه ي دردناك را به ياد دارند، يا در مطبوعات و رسانه ها اخبار آن را ديده و يا شنيده اند.
با قصد جلب توجه دنياي غرب به معضل فلسطين، گروهي از جوانان فلسطيني به آلمان رفته و 11 نفر از ورزشكاران اسرائيلي را به گروگان گرفتند كه در نهايت اين گروگانگيري به كشته شدن تمامي گروگانها و سه فلسطيني منجر شد.
كارگرداني كه فيلمهايي چون شيندلرليست، نجات سرباز رايان، اي تي، ژوراسيك پارك، ماينوريتي ريپورت و . . . را در كارنامه ي خود دارد كار خود را در اين فيلم تا حد شعار و تبليغ تقليل داده است و هنر خود را به نيرويي براي پيشبرد مقاصد سياسي تبديل كرده است. كارگرداني كه تاكنون در فيلمهايش از محبت و دوستي صحبت كرده است در اين فيلم از انتقام سخن ميگويد و خون را با خون پاسخ داده است. فيلم مونيخ را به نظر من نميتوان از آثار خوب اسپيلبرگ دانست و جالب است كه اكثر منتقدان اين فيلم را نفي كرده و گروهي از آنان پس از ديدن فيلم، از او به نام فرزند گمشده ي هاليوود نام برده اند.
يكي از اهرم هاي مهم مورد استفاده براي انتقال انديشه در آمريكا، هاليوود است كه از دهه پنجاه به بعد مورد توجه بيشتري قرار گرفت و داراي چنان قدرت شگرفي است كه بسياري از فرهنگها را به زانو درآورده و بسياري از كشورها را وادار نموده كه ديدگاههاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي خود را دگرگون نمايند. هاليوود را نبايد تنها از زاويه ي فيلمهاي سرگرم كننده آن ارزيابي كرد و در اين زمينه نبايد آن را دست كم و يا ناديده گرفت. در طول 50،60 سال گذشته ديده ايم كه هاليوود چگونه محل تبليغات دولت آمريكا و بويژه گروه كنترل كننده ي آن براي پيشبرد مقاصد خود بوده است و عملكرد سازمان يافته اي داشته است.
تجزيه و تحليل حوادثي كه در چند دهه اخير اتفاق افتاده، براي شناخت چگونگي يك سيستم منسجم اما نامريي كه با هدايت عملكردهاي سياست آمريكا و شريكان اروپايي اش توام است، ضروري به نظر ميرسد. با كمي تعمق و بررسي در بخشهاي مختلف، چه فرهنگي، چه اقتصادي و سياسي آمريكا، جاي پاي اين نيرو را به وضوح ميتوان ديد كه چگونه ديدگاههاي خود را پيش برده و اهداف خود را يكي پس از ديگري تسخير كرده است بدون آنكه مردم عادي چندان پي گير قضايا بوده باشند.
هيچ وسيله اي مهمتر و كامل تر از رسانه ها براي انتقال و پيشبرد انديشه نيست چرا كه ميتوانند نظرات شما را با شيوه هايي كه ميخواهيد به مصرف كنندگان برسانند. يكي از راه كارهاي ظريف تبليغات و يا خبررساني آن است كه ميتوان شيوه اي را برگزيد كه مسائل عنوان شده نتوانند وجدانهاي بيدار و حساس را بيازارند و نگاههاي تيزبين را متوجه آن سازند و بي آنكه دليلي ارائه شود ميتوان تفكر مردم را در جهت موافق خود قرار داد.
ميخواهيد شعاري را طرح كنيد كه كسي مخالفش نباشد و همه از آن طرفداري كنند، شعاري كه كسي نتواند به كنه مفهوم آن پي ببرد، پس شعار بايد به گونه اي طرح شود كه كسي نداند در شعار شما چه حقيقتي نهفته است و معناي دروني شعار شما چيست. اما چگونه ميتوان توجه مردم را از مفهوم و معناي حقيقتي كه در شعار نهفته است منحرف كرد؟ اين شيوه ايست كه پس از جنگ جهاني دوم پيش گرفته شده و بسيار نيز نتيجه بخش بوده است. بدون آنكه لشكركشي شده باشد و ارتشي جايي را اشغال كرده باشد به مقصود خود ميرسيد و هدف به آساني در دسترس شما قرار ميگيرد بدون آنكه تلفاتي داده باشيد.
افرادي كه در اين صنعت و يا بخش كار ميكنند قصد تفريح ندارند، بلكه در تلاش آنند كه ارزشهاي فكري خود را با شيوه هايي بسيار زيركانه و متفاوت به گوش توده هاي عام كه از فرط سادگي توان تشخيص چشم اندازهاي خود را ندارند برسانند. ناگفته نماند كه اين شيوه ي تفكري منحصر به گروه ياد شده نيست و در سياست نيز نتايج خود را نشان داده است و سياستمداران آمريكا براي پيشبرد نظرات و اهداف خود به دفعات از اين تبليغات سود جسته اند.
اروپايي ها نيز به كرات براي دست يافتن به هدفهاي از پيش تعيين شده از اين گونه تبليغات استفاده كرده اند . خبرهايي مانند كشتار كودكان بلژيكي به وسيله "هانس" و دستهاي قطع شده اين كودكان و انواع خبرهاي دردناك ديگري كه در كتابهاي تاريخ شرح داده شده است به وسيله ي وزارت تبليغات دولت انگليس طراحي شد كه در جهت دادن افكار جهانيان بسيار موثر بود، و بويژه به وسيله ي آن سعي در كنترل افكار روشنفكران جامعه ي آمريكا داشتند تا آنان نيز به پيروي از ايشان تبليغاتي را منتشر كنند كه ساخته و پرداخته ي آنان (انگليسي ها) بود.
اين ترفند به خوبي گرفت و نشان داد هنگامي كه تبليغات توسط گروههاي تحصيل كرده حمايت شود چگونه ميتواند تاثيرات خود را بر ديگراني كه چشم بر اقشار روشنفكر دارند داشته باشد و دل مشغولي وزارت تبليغات انگليس ــ به طوري كه در اسناد سري جلسات آ‌ن زمان به ثبت رسيده ــ آن بوده است كه چگونه افكار جهانيان را به مسير دلخواه خويش هدايت نمايند. بدين وسيله موافقت مردم بدون آگاهي از مفهوم دروني تبليغ به دست ‌آورده ميشد، و سياستمداران بر اين باور بودند ‌كه اين عمل نه تنها خوب بلكه ضروري است! ضروري از اين نظر كه منافع مشترك ميتواند نظر مردم را كاملا تحت تاثير خود قرار دهد و اين ديدگاهها به وسيله افراد ويژه اي طرح ميشد كه در اين زمينه تعليم كافي ديده بودند.
ناگفته نماند كه قبلا نيز اين ديدگاه توسط نظريه پردازان نظام كمونيستي طرح و دنبال ميشد كه ميگفتند، يك روشنفكر پيشگام انقلابي با استفاده از قيام هاي مردمي، قدرت دولت را به دست ميگيرد و سپس توده هاي ساده را به سمت آينده اي كه آنها توان تشخيص چشم اندازهايش را ندارند رهنمون ميسازد، اما شيوه ي كاركرد گروه ياد شده مجزا از ديگر گروههاي سياسي است و تنها بر مشي ديدگاههاي ويژه خود در حركت است و منافع اين گروه را دنبال ميكند.
آن نوع تبليغات كه گفته شد در حكومتهاي استبدادي و يا حكومتهاي نظامي نيز به آساني قابل اجرا هستند، در اين حكومت ها مثل چماقي بر سر مردم سايه ميافكند و در صورت تكان خوردن، با آن چماق بر سرشان كوبيده ميشود و زماني كه اندكي در جامعه آزادي برقرار و سيستم دمكراسي حاكم شود، طبيعي است كه عنان اختيار از دست تفكر حاكم بدر ميرود بنابر اين بايد شيوه اي ديگر جايگزين چماق شود كه همان تبليغات است. در جوامع دمكراتيك تبليغات در حقيقت همان نقش چماق را به عهده دارد.
به ياد‌ دارم در بحبوحه ي جنگ ايران و عراق آمريكاييان هواپيماي مسافري ايران را كه حامل 380 نفر بود هدف قرار داده و به وسيله ي موشك آن را در خليج فارس سرنگون كردند.
مسافران بدون آنكه بدانند چه سرنوشت شومي در انتظارشان است به سوي مرگ و نيستي در پرواز بودند و قرباني چنگ و دندان نشان دادن آمريكا و جمهوري اسلامي شدند و تا امروز هيچ گونه مدركي كه دال بر خونخواهي و يا مجرم نشان دادن آمريكا و يا مقصر شناختن فرمانده ناو آمريكايي باشد وجود ندارد و قضيه به سادگي از طرف همان گروه و شبكه هايي كه رسانه هاي آمريكا را تحت كنترل دارند، عامدا به فراموشي سپرده شد. حتي به ياد دارم كه تصوير آن حادثه ي دردناك دو ــ سه بار بيشتر از تلويزيونهاي غرب به نمايش درنيامد. در حالي كه شاهد هستيم براي سقوط هواپيمايي كوچك 2ــ3 نفره آمريكايي و يا تصادف دو اتومبيل چگونه برنامه هاي عادي خود را قطع ميكنند و اگر نگويم دو، سه روز، چندين ساعت بي وقفه به شرح ماجرا ميپردازند!
يا حادثه ي تاسف بار هواپيماي (پان ام) آمريكايي كه بر فراز اسكاتلند (لاكربي) منفجر شد و متهمان آن دو فرد ليبيايي بودند. هيچكدام از اين‌ دو حادثه با تعداد بيشتر قرباني نسبت به كشتار 11 اسرائيلي در مونيخ فيلم نشد و از آن وسيله اي جهت تبليغ ساخته نشد و يا فيلم سطحي و مبتذل "بدون دخترم هرگز" كه به وسيله ي همين گروه سرمايه گذاري شد و شتاب زده و بي محتوا، كشمكش ها و مشكلات خانوادگي دو انسان درهم شكسته از دو فرهنگ مختلف را دستمايه قرار دادند، تا از اين راه سودي و يا بهتر است بگويم به منافع تبليغي خود دست يابند، و تا مدتها دوستان غيرايراني كه آگاهي شان در مورد فرهنگ ايراني اندك بود، توضيح ميخواستند كه . . .!
از فاجعه ي 11 سپتامبر 2001 كه منجر به كشته شدن 3000 نفر شد و مصيبت "سونامي" كه سواحل چند كشور حوزه اقيانوس هند را به زير آب برد و حدود 250 هزار نفر را غرق نمود و زلزله هاي متعدد كه قربانيان بي شماري را گرفته است ديگر سخن نميگويم كه هر كدام از اين حوادث را كه انگشت بگذاري با امكانات عظيم هاليوود توان فيلم شدن داشته و نديده گرفته شده اند. جاي هيچ اشكالي نيست كه حادثه اي مورد ‌توجه قرار گيرد و زمينه ي ساخت اثري هنري شود، جان يك انسان از هر قوم و قبيله اي كه مورد‌ تعرض قرار بگيرد ارزش آن را دارد كه به آن پرداخته و زمينه ي ساخت اثري شود و داراي احترام است و ماجرا بايد از ديدگاههاي مختلف بازگو و بررسي شود، اما تا زماني كه حادثه هايي به مراتب بزرگتر و با اهميت تر وجود دارند پرداختن به موضوعي اين چنين، يك طرفه به قاضي رفتن است.
نمونه ي ديگري كه در اين رابطه ميتوانم بدان اشاره كنم فيلمي است كه "اتوم اگويان" فيلمساز كانادايي ارمني الاصل ساخته و در مورد‌قتل عام ارامنه به وسيله حكومت تركان عثماني است كه در اوايل قرن بيستم حوالي سالهاي 1912 اتفاق افتاده است. در اين قتل عام حدود 1 ميليون نفر از ارامنه از بين رفتند. "اتوم اگويان" با ساختن اين فيلم درصدد به تصوير كشيدن اين فاجعه ي فراموش شده بود و تنها فيلمي است كه تاكنون در مورد اين قتل عام ساخته شده است.
در سالهاي اخير ارامنه سعي بر آن داشتند كه اين نسل كشي و قتل عام دولت عثماني را در رديف "Holocaust" هلوكاست قوم يهود به ثبت برسانند تا سازمان ملل آن را به عنوان يكي از نسل براندازيهاي قرن اخير شناسايي و به رسميت بشناسد كه متاسفانه با مخالفت جوامع يهودي روبرو گشت و تاييد نشد!
در ماه دسامبر گذشته (2005) در تلويزيون CBC كانادا كه همواره بيننده آن هستم در برنامه ي "Passionate eye" ــ كه به بررسي حوادث فرهنگي و مشكلات جوامع ديگر جهان ميپردازد و با نگاه تيزبين خود آنها را تجزيه و تحليل ميكند ــ برنامه اي تحت عنوان "يك روز از سپتامبر" نمايش داده شد كه با برنامه هاي گذشته اين فرستنده همخواني نداشت و همزماني اين برنامه با فيلم مونيخ كه حتما تصادفي نيست برايم جالب بود. از اين نظر كه اسپيلبرگ با بودجه ي شخصي فيلم مونيخ را تهيه و در انتظار برداشت مادي و معنوي از آن است، اما چرا تلويزيون كانادا به برگشت سرمايه يك كارگردان آمريكايي كه هيچ ربطي به ماليات دهندگان كانادايي ندارد بها ميدهد . . . مگر آنكه همان تسلط نامريي كه رسانه هاي آمريكايي را تحت كنترل دارند در اين جا نيز حاكم است كه ميدانم هست، اما نميخواهم خوش باورانه آن را به سادگي بپذيرم. و چرا كانال CBC به ماجرايي كه 35 سال از آن گذشته يك هفته به پايان سال مانده با اين همه حوادثي كه در سال 2005 اتفاق افتاده نگاهي مجدد مياندازد!
انحصارطلبي گروه مسلط بر رسانه هاي آمريكا از اواسط قرن گذشته دهه 1950 تاثيرات خود را نشان داده است و اين ديدگاه همواره با گره خوردن در سياست آمريكا امروزه تعيين كننده ي خط مشي سياسي حكومت آمريكا در سرتاسر جهان است.
سناريوي فيلم مونيخ به كارگرداني استيون اسپيلبرگ را "توني كوشنر" كه خود يهودي است نوشته است و اين فيلم در جهت انديشه ي تبليغاتي اين گروه توليد شده است، چرا چون نديده گرفتن حادثه هايي به مراتب بزرگتر و با اهميت تر و با قربانيان بيشتر ميتواند علامت سئوالي ايجاد كند كه جواب آن مشخص است.
در اين حادثه تمامي 11 ورزشكار اسرائيلي به اضافه سه گروگانگير فلسطيني كشته شدند، سه نفر گروگانگير ديگر با يك هواپيماي آلماني خاك آلمان را به مقصد ليبي ترك گفتند، دو نفر از آن سه گروگانگير بعدا توسط (موساد) سازمان مخفي اسرائيل كشته شدند و نفر سوم جايي در قاره ي آفريقا به اتفاق خانواده خود به زندگي مخفي ادامه ميدهد.
اما هنر هنگامي كه تبديل به شعار شد تنها به كاري پرداخته است كه تاريخ مصرف دارد و اسپيلبرگ به تنها چيزي كه توجه نكرده است آن است كه تاريخ مصرف مونيخ تمام شده است.