هنر، اين دنياي آرماني انساني

 

داريوش افراسيابي ـ تورنتو

 

در گستره ي نامحدود هنري كه دربرگيرنده ي شيوه هاي گوناگون بياني است هنرمندان با آفرينش تصاوير ذهني خود كوشش بر آن داشته اند كه دنياي آرماني خود را بيافرينند. ارزشهاي فرهنگي هر جامعه اي در ساختن اين دنياي آرماني خود را به نمايش ميگذارد و نمونه اي از سطح آگاهي هاي اجتماعي را عرضه ميدارد. پويايي جامعه، پويايي آفرينش را نيز با خود خواهد داشت. تلفيق ارزشهاي نوين با مفاهيم و ارزشهاي كهن در جوامع سنتي به كندي انجام ميپذيرد لذا فاصله تفكري هنرمند امروزين كه در جهان هنري معاصر ميزيد، و جامعه اي كه هنوز در چنبره ي تكرار عادات و ويژگيهاي فرهنگي ارثي خويش سردر گريبان است به حدي است كه در پاره اي از اوقات آثار عرضه شده توان ارتباط با مصرف كننده را ندارند و باعث به وجود آمدن فضا و آثاري ميشوند كه به دشواري از سوي اكثريت جامعه پذيرفته ميشود.

بخش گسترده اي از هنرمندان، طرفدار سبك هنري قديم و سنتي هستند و در زمينه ي اين نوع مفاهيم و ارزشها به كار هنري مشغول، و گروهي ديگر مطلقا خارج از محدوده ارزشهاي فرهنگي سنتي و هنري كار خود را متمركز نموده و در اين بخش فعاليت، و بدون توجه به ارتباط با جامعه و مصرف كنندگان آثار خود را عرضه مينمايند. حال اثر چه تاثير و چه جايگاهي دارد و جامعه چه نوع ارزشيابي هنري و برداشتي از كار اين گروه خواهد داشت، اهميتي براي اين گروه دارا نخواهد بود. گروه ديگر به نحوي كوشش در پيوند ارزشهاي سنتي و كهن با مفاهيم امروزي دارند و به گونه اي ارزشهاي مثبت فرهنگي را مجددا در آثار خود بازتاب داده و با درك هنر معاصر جهاني، نقشي نوين را در جهت رشد فرهنگي در هنر خود عرضه ميدارند. بهر روي هر سه گروه سعي در آفرينش و عرضه ي هنر به شيوه ي تفكري خود دارند. و اما ميماند بخش مصرف كننده يا تفكر فرهنگي جامعه با درك و آگاهيهاي متفاوت كه آثار را در خود بازتاب داده و آنچه را كه ميفهمد از هنر برداشت ميكند و از آن لذت ميبرد.

طبيعي است كه جامعه روي به هنر سنتي دارد و تنها شايد بخش كوچكي از آن با ديدگاه غيرسنتي به نوآوري و دگرگوني در زمينه ي هنر گرايش داشته باشد. نبودن زمينه ي مناسب براي رشد هنر و بسته بودن محيط اجتماعي و محدوديتهاي متعدد نياز به بررسي و بازشناسي عوامل بازدارنده دارد تا طرفين اين بده بستان هنري، جامعه و هنرمند ـ هنرمند و جامعه در حوزه ي كار خود به سطحي از آگاهي و درك از زيباشناختي برسند كه ارزشهاي نوين را در جامعه بيافرينند تا پويايي فرهنگ جامعه را باعث شود. براي اينكه يك ارزش هنري وجود داشته باشد تنها خلق شدن اثر كافي نيست. بلكه بايد ترويج و اشاعه داده شود و در دسترس عموم قرار بگيرد و اگر آن اثر و ارزش هنري فردي و خصوصي باقي بماند، مانند آن است كه اصلا وجود نداشته و خلق نشده است. بديهي است كه پذيرش هر ارزش نوي هنري از سوي همگان به آساني صورت نميپذيرد. بويژه در جوامعي مانند جامعه هاي سنتي شرقي كه در برابر هر نوع ابتكار و ابداع مقاومت نشان ميدهند. شايد بدين علت كه هنر كمتر در دسترس عامه و بيشتر در طبقات نخبه جامعه در گردش بوده است آن هم به صورت تفنني و نه جدي. يكي از مهمترين عوامل مقاومت در برابر ارزشهاي نو را ميتوان از آن باورهاي مذهبي دانست كه كمتر ميل به تغيير و دگرگوني دارند. در جوامعي كه هنرهاي سنتي وجود دارند، نيرو و اجبار بيشتري بر فرد وارد ميشود، چون به فشارهاي اخلاقي وابسته اند.

گروههاي ديني تاثير بسياري در تغيير و دگرگوني هنر در اين گونه جوامع دارند و تبديل هنر قديم (سنتي) به هنر جديد از تغييرات نظرات ديني تبعيت ميكند، يعني اگر انديشه ي ديني اجازه ي تغيير را بدهد و ممنوعيت ها را از سر راه بردارد، جامعه پذيراي حركت و انديشه ي جديد ميشود و از طريق اين تغييرات است كه ميتوان هنر يك دوره را توجيه و تبيين كرد. چرا كه دين مجموعه اي از اصول جزمي، اسطوره ها و احساس ها و حركات جمعي است كه در فرد تاثير ميگذارد و او را وابسته به اين نوع انديشه ميسازد و در نتيجه هنگامي كه اثري هنري پديد ميآيد ممكن نيست كه هنرمند از تاثير اين عوامل به دور بوده باشد و اشكال مختلف آن در اثر هنري او جلوه گر نشود. اما گفتن اين كه دين در هنر اثر ميگذارد كافي نيست، چرا كه وجود تفكر ديني ناشي از فرق بين دنياي نامقدس و دنياي مقدسات جلوه مييابد و بر اثر چالش بين اين دو نوع انديشه، تمايز آنها تا سر حد امكان آشكار ميگردد و در نتيجه دو نوع هنر در جامعه شكل مييابد، هنر ديني و هنر غيرديني. اين دوگانگي زيباشناختي در پيوند با انديشه ي جامعه شكل مييابد.

اما شايد اين مقابله در جامعه ي ما بيشتر به سود هنر ديني رشد يافته است. به عنوان مثال ميتوان از گونه هاي مختلف تاثير انديشه ي ديني بر هنر نام برد. مانند هنر معماري كه در خدمت انديشه ي ديني از نظر طرح و ساخت بوده است و چه در مساجد  و يا خانه هاي مسكوني اصول ديني رعايت ميشده و ديوارهاي بلند بيشتر براي حفاظت از نگاه نامحرم و بيگانه بوده است تا امنيت اجتماعي، تا خانه محفوظ باشد و نگاه نامحرم به حريم خانه نيفتد. تاتر تبديل به تعزيه ميشود و روايتهاي مذهبي را در خود بازتاب ميدهد و افسانه هاي حماسي و اسطوره اي ملي اگر بازگو ميشده اند بيشتر در پناه و در كنار پرده خواني هاي مقدسين مذهبي عنوان ميگرديده اند.

در ديوان شعر هر شاعري بخشي از اشعار به روايتهاي ديني و ستايش رهبران ديني اختصاص داده شده است. و موسيقي عرفاني كه بازتاب تفكري مذهبي است با خواندن اشعار مذهبي و مثنوي مولوي در ستايش مقدسين مذهبي اجرا ميشده است. بدين سان در هر زمان كه دين قدرت زياد خود را اعمال كرده هنر با ويژگيهاي زيباشناختي مذهبي خود را عرضه نموده و اجازه ي ورود به عناصر ديگر را به حيطه ي عمل خود نداده است، از اين روي هنري بسته و محصور باقي مانده است. در جوامع ديگر كه دين با گرايش هاي اجتماعي در حال رقابت است هنر به شكوفايي دست مييابد.

در حقيقت چنين برميآيد كه هنر با دين، با زندگي اقتصادي و با نهادهاي سياسي پيوند دارد و در مجموعه ي درهم تنيده ي تمدن، هنر را نميتوان جدا از اين مجموعه بررسي كرد. همچنين بايد ذكر كرد كه اين كشمكش تنها محدود به زمينه ي هنر نيست بلكه كليت هر فرهنگ را نيز دربرميگيرد. در بيشتر موارد هنر عقب تر از شرايط اقتصادي حركت ميكند و ظهور مكتب هاي هنري نتيجه ي مستقيم شرايط مساعد يك جامعه نيست چرا كه اين مكتب ها معمولا بعد از دوران شكوفايي اقتصادي، يعني درست زماني كه شكوفايي اقتصادي رو به افول بوده و در واقع جامعه از نظر اقتصادي متزلزل است ظهور ميكنند. در اسپانيا، فلاندر، ايتاليا (فلورانس و ونيز) دورانهاي شكوفايي هنري زماني رخ داده است كه زوال اقتصادي در راه بوده است.

گويي با نوعي واكنش معنوي، اين جوامع درصدد جبران ورشكستگي اقتصادي خود بوده اند و كوشيده اند كه با هنر و زيبايي هاي آن به نوعي جاي خالي آن را پر سازند، چرا كه شكوفايي اقتصادي به پايان رسيده است. در فلورانس و يا ونيز و ميلان رونق و گردش هنري با شكوفايي اقتصادي توام نبوده است و رشد گسترش هنر بيش از آنكه با اقتصاد شكوفا همزمان بوده باشد، پس از آن انجام پذيرفته است.

هنر ميتواند به نوعي مبارزه بر ضد زندگي اجتماعي ، يا دست كم نوعي گريز به بيرون از واقعيت تبديل شود. زماني كه هنرمند به نقد نهادهاي  اجتماعي ميپردازد و با خلاقيتش از آنها انتقاد ميكند، هنر او به عنوان هنري مخالف و به عنوان واكنشي بر عليه جامعه، نقدي بر كاركرد دولت، بر دين خودنمايي ميكند و هنرمند به عنوان آدمي سركش، بي دين، سازش ناپذير و يا نابهنجار جلوه مينمايد.

هنرمند در اين گونه جوامع در واقع جاي خالي نهادهاي دمكراتيك را پر ميكند و معترض است و به دليل داشتن حساسيتي عميق تر، زودتر از ديگران به گسست ميان نهادهاي كهنه و نيازهاي جديدتر جمعي آگاهي مييابد و در نتيجه خود را با مناسبات زمان خويش ناسازگار مييابد. اما شايد بهتر باشد بگوييم كه در واقع اين مناسبات كهنه و دست و پاگير جامعه است كه با هستي امروز اجتماعي ناسازگار است كه هنرمند آن را به زبان هنري بازگو ميكند و يا اينكه مناسبات جامعه هنوز درگير پوست انداختن و تجربه ي كشف روابط عصر جديد است و سرعت تغيير كندتر از روابط دنياي معاصر ميباشد و اين همان است كه او را ميآزارد. او با ظواهر جاري مناسبات كهن و كهنه سازش ندارد، همبستگي ميان انديشه وي با اين مظاهر گسسته است. هنر بيش از آنكه به عنوان حركتي مخالف توجيه شود، اغلب تجلي جلوه هاي دنياي آرماني هنرمند است، در واقع هنرمند محيط اجتماعي خود را به گونه اي در هنر خود بازسازي ميكند كه با حساسيت اش كه در هنرش جلوه يافته اند، همخواني داشته باشد.

هنر حساسيت انسانها را تغيير ميدهد و برداشتهايي كه غالبا بدان توجه نشده در ذهن ايجاد ميكند و رفتارهاي جديدي را به وجود ميآورد و روح و روان را صيقل ميدهد و وقتي كه اين جان در ژرفاي خود دگرگون شد، گونه اي زيبا شدن، زيبا خواستن محيط مادي و معنوي اجتماعي را كه در آن ميزيد طلب ميكند. بدين ترتيب ميبينيم كه هنر نگرش مادي و معنوي محيط اجتماعي را تغيير ميدهد. مكتبهاي هنري در زمانهاي خاص تنها در رابطه با هنر به وجود نيامده اند، بلكه شرايط زندگي و آمادگي تغييرات معنوي و تبديل دنياي تكراري عادات، به جهاني متفاوت از گذشته است كه شكل مييابند و همه و همه در جهت حركت و نيروي تازه بخشيدن به جان و روان آدمي به وجود آمده اند.

هنرمند بهر شكل هم اگر تحت نفوذ مكتبهاي هنري و تاثير پذيرفته از شرايط خاص تفكري گروه و يا بخشي از جامعه باشد، همين كه آغاز به آفرينش كند تنها خواهد بود و احساس تنهايي و دروني خود را عرضه ميكند. هنر سخن انساني تنهاست و در جستجوي همدلاني است كه آنان نيز به دنبال يافتن معيارهاي خويش، جسورانه تمام مرزهاي قيد و بند را به كناري گذاشته تا دنيايي زيباتر و نگاهي نو به پندارهاي آزاد انديشه  و هنر بيابند. تصور به دست آوردن آزادي و رها شدن از هرگونه محدوديت، هنرمندان را در مقاطع مختلف زماني دائما با قوي ترين و سرسخت ترين نوع استبداد به مقابله، برانگيخته است0

هر دو بخش هنر يعني توليدكننده ي هنر و مصرف كننده ي آن هر دو ميتوانند باعث به وجود آمدن پويايي فرهنگي شوند. يعني بايد جامعه اي با بينش آگاه هنري وجود داشته باشد تا هنرمندي از دل آن بپا خيزد و با عرضه ي هنر خود به رونق فرهنگي آن بيفزايد، وگرنه در  همان سطح و بينش  موجود مانند ادوار گذشته تنها به بودن و باري بهر جهت خواهد گذشت. و بهتر است بگوييم كه اين خريدار هنر است كه ميتواند باعث به وجود آمدن هنر متعالي تري شود، يعني كليت فرهنگ است كه موجب حركت و بازدهي هنري در سطحي عالي تر ميشود.

مصرف كننده ي هنر بايد به حدي از آگاهي و رشد برسد كه توان داوري مستغلانه ي هنري و حس تشخيص داشته باشد و ملاكهاي زيباشناختي را بشناسد تا او را ميان مرزهاي نامشخص هنر ارزشمند و بي ارزش ياري دهد.

در جوامع همگون و بدون تبعيض و تمايز، هنرمند بيشترين نيروي خود را در جهت يافتن ابعاد ناشناخته ي هنر و كشف تجربه  احساسي در مسير تبلور احساس خود به كار ميگيرد تا اينكه هنر خود را بيشتر معطوف به طرح و انتقاد از مسائل اجتماعي سازد، چرا كه نيازي بدان نميبيند، چون ارزشهاي انساني پاس و حرمت گذارده ميشوند و اين نوع مبارزه بر عليه شرايط نابسامان جامعه كه از طرف هنرمند ابراز ميشود و او نظرات و انتقادات خود را در قالب اشكال متفاوت هنري عرضه ميدارد هنر را در جهتي به كار ميگيرد كه بيشتر كاركرد آن در واقع جبران كمبود نهادهاي دمكراتيك و پشتيبان منافع حقوق جامعه است. يعني در نبود و خلاء اين گونه نهادها در جامعه، هنر به نيرويي براي به سامان رساندن  كاستي ها تبديل ميشود و هنرمند نيروي خود را در جهتي غير از درك و كشف دنياي ناشناخته ي هنر و بازتاب و ورز آن در دورن، به موضوعي كه ميتوانست از طريق نهادهاي اجتماعي حل شود معطوف ميدارد. يعني از پيش ذهنيت هنرمند درگير موضوعي خاص است و او آن را با هنر خود ميآرايد. چه اگر جامعه اي بر حقوق خود آگاهي داشته باشد، لزومي ديده نميشود كه براي جبران كاستي دستگاههاي حاكم، هنرمند به نقد و طرح مسائل انتقادي بپردازد كه همواره هنر در اين كاربرد خود چندان نيز موفق نبوده است.

آزادي جامعه، آزادي انساني بدون هيچگونه قيد و شرطي، ميتواند باعث به وجود آمدن بستر انديشه ي هنري شود كه در جهت طرح ايده هاي زيباشناختي ناب، نيروي خود را به كار گيرد و به خلق آثاري دست يابد كه بازتاب درون جستجوگر انساني است كه همواره در جهت خلق زيبايي ها و دنياي آرماني خويش در تلاش بوده است.